من و متن ...

داستان جالبی که میخونم این روزها

من و متن ...

داستان جالبی که میخونم این روزها

#او_یکزن/#قسمت_دوم#چیستا_یثربی


#او_یکزن/#قسمت_دوم#چیستا_یثربی

ببخشید شما بازیگرید درسته؟ گفت: یعنی نمیدونستین کجا میاین؟ گفتم :نه والله! از بس اگهی روزنامه خوندم ؛ خودمم روزنامه شدم!....گمانم نوشته بودید برای کارهای تایپی و ویرایشی..گفت:بله.فیلمنامه وطرح؛ زیاد میاد اینجا...گفتم :چه خوب!من همیشه انشام بیست بود.فیلم دوست دارم... زبانمم بد نیست...گفت:خوبه...اما رقیب زیاد دارید.گفتم:من جوونم.... فقط هجده سالمه.انرژیمم زیاده.منو نترسونین! به کار احتیاج دارم.واقعا! گفت:همه این دخترایی که اومدن به کار احتیاج دارن...واقعا! گفتم :ولی من بهترم..گفت:برای همین به جای آب؛ دلستر خواستید؟یا خواستید اون طفلی رو اذیت کنید؟ گفتم :راستش نمیتونم آب بخورم.بالامیارم.خندید! اولین بار بود که از لحظه ی ورودم خنده اش را میدیدم.گفتم :به خدا راست میگم.زنگ بزنید از خونواده م بپرسید.بعدم بیرون، رو میز ایشون، یه شیشه نصفه دلستر دیدم.با خودم گفتم :اگه اینجا دلستر هست؛ خب چرا من نخورم؟خنده اش بیشترشد.میخندید جذابتر میشد.سعی کرد جلوی خنده اش را بگیرد.گفت:خیلی بچه ای! گفتم: اولا بچه ایید! ثانیا من مطلقه ام...کجا بچه ام؟ چون آب بخورم بالا میارم؟گفت:میشه انقدر اینو تکرار نکنید؛صدا بیرون میره! گفتم:خب مگه حرف ناموسی میزنیم؟ حالا گیر ندید به این دلستر کوفتی!پولشو میدم بابا.مگه چنده؟هی به روم میارین! خانم درازه ؛ با یک سینی وارد شد ؛ بدون اینکه در بزند....بابا در بزن! ادبت کجاست؟پس درو برای چی ساختن؟شاید مردم  مشغول حرفهای خصوصی باشند! جوری سینی را روی میز کوبید؛ انگار میخواست بر سر من یا مرد بکوبد! یک بطری دلسترنصفه هم کنار جعبه ی قرص بود.خسیس..نصفه ی خودش را آورده بود! رییسش گفت: میتونی بری نی نی ! زن گنده اسمش نی نی بود؟ با اون قدش!...نی نی؛ بی حرف رفت.بوی عطر تند زنانه ای در اتاق ماند! از آن بوهای گرم و گرانقیمت.شاید مرد برایش خریده بود...مرد بی آنکه به من نگاه کند؛ گفت :بفرمایید! گفتم :ببخشید لیوان نیاورده!گفت :خب با بطری بخور!وقت ما رو نگیر خانم !گفتم :تو رو خدا ببخشید! من اینم بلد نیستم.یعنی از بچگی بلد نبودم از بطری چیزی بخورم!قسم میخورم.میریزه رو لباسم! قلمش را زمین گذاشت.فکر کردم الان بیرونم میکند.ولی واقعا بلد نبودم!....دست در کشوی میزش کرد، لیوان فانتزی عجیبی با عکس مرلین مونرو در آورد.گفت:این لیوان منه ! بفرمایید.قرص را خوردم.تشکر کردم و بلند شدم.گفت:کجا؟ گفتم :رد شدم دیگه! میدونم...گفت:ماساژبلدی؟ گفتم :بله؟ مگه تایپیست نمیخواستید؟ گفت: یهو،بدجوری گردنم گرفت!..از دست شما!اگه بلدی؛.... نگم منشیم بیام.چیو بلدم؟.....


#او_یک_زن
#قسمت_دوم
#چیستایثربی
#داستان_بلند
#پاورقی_اینستاگرامی
#این داستان ثبت شده.کتاب ؛شابک و فیپا دارد.لذا هرگونه اشتراک گذاری ؛ منوط به ذکر نام نویسنده و لینک تلگرام اوست.در لینک تلگرام
#علامت
#آندرلاین را میان اسم و فامیل من فراموش نفرمایید
#برگرفته از
#اینستاگرام
#چیستایثربی
@chista_yasrebi

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.